دیروز با سه نفر راجع بهش صحبت کردم. [پشیمون شدم؟ بله، کاملاً. من معمولاً از تمام حرفها و تصمیماتم پشیمون میشم.] بهشون گفتم که این لذتها برام گذراست [گذرا شده]. درسته که من هم از «با مورد علاقههام بودن»، اون هم توی دامن طبیعت، لذت میبرم؛ اما این وقتی بگذره، خوشیهاش رو هم با خودش میبره و تموم میشه. دوباره من میمونم با منِ عصیانگر. عصیانگر در مقابل هرچیزی که تا الآن داشته، در مقابل خودش (؟). فقط بهم گفتند عجولی؛ «تفکرِ جلوتر از تجربه» دردسر ساخته برات. چرا همه برای من از گذشته صحبت میکنند؟ عجول بودم و چیزهایی رو زودتر از موعودش فهمیدم؟ باشه؛ اما حالا که اینکار رو کردم. بهم بگو «الآن» چهکار کنم؟ الآن که ازتنها شدن با خودم میترسم، چون به بدترین شکل ممکن از تنهاییم استفاده میکنم. به محض تنها شدن، شروع به فکرکردن به همون فکرها میکنم.
چی برام مونده از زندگی قبلی؟ روزبهروز کسلکنندهتر میشم برای نزدیکانم. روزبهروز از من دورتر میشند. بهترین دوستم روزبهروز از من بیشتر فاصله میگیره و بیشتر شیطان نهفتهام رو کشف میکنه و بیشتر میترسه. [ناراضیام از فاصله گرفتن؟ بههیچوجه. از معلقبودن بله، اما از فاصله نه.]
احساس میکنم علاوه بر پوچی، خشونت هم روزبهروز بیشتر در من رشد میکنه. مثل شخصیتهای فیلمها که اگر مست بشند، هرکاری که در غریزه دارند(؟)، بدون اراده انجام میدند، من هم احتمالاً اگر مست بشم خیلیها رو، و شاید خودم رو، خواهم کشت. بله؛ من هم دوست ندارم خشن باشم، من هم دوست ندارم هنجارهای اجتماعی رو زیر پا بذارم؛ اما صحبت از وقتیه که خیلی مستم. وقتی که باید و نبایدهای اجتماعی برام ذرهای اهمیت ندارند.
׫فیهمافیه» و «هبوط» داده بخونم. حوصله ندارم.